درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان نوشتم نوشتی نوشت به همین منظور من پست های ابتدایی وبلاگ رو به این سه نفر اختصاص میدم اول از همه استاد شهریار قنبری یه انشا هست به اسم انشای تابستان از ایشون البته من دونسخه از اون رو دیدم که دومی بلند تر و دلپذیر تره همون رو میخوام براتون بگذارم امیددارم مثل من لذت ببرید خوشحال میشم دوستان صاحب نظر درموردش بنویسن و در این مورد به بحث بنشینیم ممنون ما شب ها در پشه بند می خوابیدیم تا مینا دختر همسایه را پیش از خواب سیر تماشا کنیم،
و بعد کاسۀ آب یخ را سر بکشیم و یک پهلو بخوابیم، تا موهای بلند و پرپشت مینا را که از کنار تختش آویزان می شد ببینیم. بابا که می دانست زیر کاسه یخ ما نیم کاسه ای هست، هر ده دقیقه یک بار ما را بی خود و بی جهت حاضر غایب می کرد. اما ما از رو نمی رفتیم و همان جور یک پهلو می ماندیم، ... تا ستاره ها یکی یکی از رو بروند و رنگ ببازند. ما به سایۀ مینا آن قدر زل می زدیم تا شاید خوابش را به خواب ببینیم. ما با معاشرت دختر و پسر به شدت موافقیم. ما تی پارتی های جمعه بعدازظهر را دوست داریم. ما تا به حال چند نامه برای مینا سنگ قلاب کرده ایم. که یکی هم شیشۀ گلخانه شان را شکسته است. بابا موافقت کرده است که مینا به ما که دست به تجدیدی مان خوب است فیزیک و شیمی درس بدهد. چند روز پیش مادر بزرگ به ما گفت: «مراقب باش کار دست خودت ندهی.» ما منظور خانم جان را نفهمیدیم، اما اگر منظورش ابریشم موهای میناست که ... دیگر کار از کار گذشته است ... ما در دفترچۀ عقاید مینا هم چند خطی به یادگار نوشته ایم. مینا اما ما را داخل آدم حساب نمی کند. حتی پاره ای وقت ها به بابای ما هم لبخند می زند، و به موهایش جوری دست می کشد که حواس بابا هم پرت می شود. ما با آزادی زن و مرد موافقیم. اماپدر مینا که حسابدار بانک رهنی است و قول داده که هرگز لبخند نزند یک روزجلوی بابا را گرفت و بی مقدمه از بی بند و باری جوان ها گفت. ما گوش هامان را تیز کردیم و شنیدیم که بابای مینا می گفت: «دورۀ آخر زمان است، سگ صاحبش را نمی شناسد. پسر شما هم که هیپی شده است و هنوز پشت لبش سبز نشده و از شر شلواررستگی خلاص نشده برای دخترهای محله مزاحمت ایجاد می کند. رئیس شهربانی کار خوبی کرده که مأموران را به کافه ها می فرستد تا سر این گیس درازها را تیغ بیندازند. وضع مملکت از وقتی خراب شد که شرکت واحد به کار افتاد. اتوبوس یک طبقه و دوطبقه باعث شد که روی مردها به زنها باز شود و تنشان به تن هم بخورد.» ما با پدر مینا موافق نیستیم. اما منتظریم تا مینا به سن قانونی برسد. چقدر سن قانونی خوب است... کاش همیشه تابستان باشد، پشه بند باشد، موهای مینا از تخت آویزان باشد، تا ما بدون ترس و لرز بتوانیم مینا را به اسم کوچک صدا کنیم. این بود انشای ما دربارۀ مینا ... ببخشید آقا معلم، دربارۀ تعطیلات تابستانی... نظرات شما عزیزان:
سلام
وای من عاشق فروغم یه شعر هم ازش تو وبم هست خوشحال می شم سر بزنی چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : آرمان
![]() ![]() |